جـُنون ِ جـَنینی



الف.

 سلام.

  ماه کامل است. می‌درخشد. بی‌هیچ ابری در کنارش. سکوت. در هم شکسته‌ام از نادانسته‌گی‌م. اوها می‌دانند، که چه می‌خواهد، که چه خواهند کرد، که چه می‌شود. من هیچ. من کیستم؟ گریه‌ای که نمی‌آید و دادی که بی‌صداست، مث یه کوه بلند! خسته و آشفته‌ام. ملول‌م چه بسیار. درد می‌کند جای تازیه‌ها بر تن‌م. زنده‌گی؟ چیست این؟ نمی‌دانم. مویه‌ای‌ست بر نادانسته‌گی. آااااه. فریادددد. که من حتا نمی‌توانم بگویم. زبان دارم، نمی‌چرخد. دست دارم نمی‌رقصد. بی‌مایه نیستم من تنها فرومایه‌ی این شهرم. خسته‌ام. صدای باد می‌پیچد در ناله‌های یخچال. کیست آن کس به یاری‌م ینصرنی؟ نیست کسی در این بازیِ کثیف؟ من یک شهروندِ مافیا هستم. تنها. خبیث‌ترین هفت‌های عالم بر من خشم می‌بارند و این هیچ نیست از آن‌چه که باید بگویم که نمی‌دانم.


الف.
 سلام.
  باز حال‌م ناخوش‌ست. افتاده‌ام به سر اتّفاقات کنکورِ عملی و برای هزارمین بار مرورش می‌کنم. که اصلن نمی‌دانم رفتارم درست بوده یا نبوده یا کوفت یا مرض. باید ول‌ش کنم ولی نمی‌کنم. دل‌م می‌خواهد رها شوم.
  عقاب و شاهین را دیده‌اید که چه طور پرواز می‌کنند؟ یکی دوباری بال می‌زنند و بعد با بال‌های باز بر هوا شناور می‌شوند. بال بال می‌زنم برای آن لحظه، نمی‌رسد.
  دل‌م می‌خواهد بگریم. نمی‌دانم. شاید باید نیازم به سیگار را پاسخ بگویم. امّا خسته‌ام. از همه چیز. چه زنده‌گیِ بد دل‌گیری شده. دیگر می‌توانم بفهمم این‌هاست که حال‌م را بد می‌کند. امّا چه کنم، نای در آمدن از بدبختی را هم ندارم. کاش کسی کنارم بود. دل‌م از تنهایی بیزارست.
  چنان کوفته‌ام که ماساژ راه درمان‌ش نیست. کوفته‌گی جواب کوفته‌گی‌ست.
 


الف.
 سلام.
  قرص‌های‌م را خورده‌ام، امّا هنوز از پس آن حالِ بد برنیامده‌ام. طول می‌کشد تا بیایم. شاید به همان اندازه که طول می‌کشد که تأثیر داروها برود و من دوباره به یاد بیاورم که باید هر روز صبح و شب بخورم‌شان.
  امّا این را پدر نمی‌فهمد. یعنی در وضعیّتی نیست که بفهمد. برای فهمیدن کسی باید مشتاق فهمیدن باشد که پدر نیست. پدر نمی‌خواهد بفهمد. مطلب ثقیلی‌ست که فهمیدن‌ش دردناک‌ست. فهمیدن این که دکتر روان‌شناس من را –هرچند ناقص- امّا از پدرم درست‌تر فهمیده. آسان نیست، حتا اگر بی‌خیال‌ترین پدرِ دنیا هم که باشی باز هم سخت‌ست که بخواهی باور کنی در تمامیِ سال‌های عمر فرزندت نتوانسته‌ای با او ارتباط درستی برقرار کنی. این است که به جای پیدا کردن مرهم بر این درد بزرگ، درد را نمی‌پذیری. همان‌طور که پدر نمی‌پذیرد.
  خسته‌ام. روزهای ناراحتی و غم دور شده، امّا روزهای ابهام هست. ابهام‌های بزرگی در زنده‌گیِ من. شاید پذیرش‌ش دردناک باشد، امّا می‌خواهم بپذیرم که چیزهایی در من هستند که هنوز نمی‌شناسم‌شان. دردناک‌ترش این‌جاست که چیزهایی‌ست که نمی‌شود برای کسی گفت. راه گفتنی نیست و به قول بِکِت راهِ گفتنی برای گفتن این که راهِ گفتنی نیست هم نیست. در این راه یاری برای‌م نیست، چون باید تنها به اکتشاف خودم بروم، خودم که کم‌تر کسی می‌شناسدم. نمی‌توانم برای کسی توضیح بدهم که چه چیزی از خودم را نمی‌فهمم وقتی که کسی نیست که بتواند من را، آن‌گونه که من هستم بفهمد. سخت‌ست، امّا چاره‌ای هم جز فهمیدن‌ش نیست، فهمیدن‌ش درد دارد، امّا این ابهام هم درد دارد. مثل دندانی که درد می‌کند، باید کشیدش. دردِ کشیدن‌ش را به درد اکنون‌ش در باید کرد. کاش همه‌ی این بتواند یک آغاز باشد، همان‌طور که شاید طلوع آغاز شده باشد.
 


الف.
 سلام.
  می‌بینم که چه‌قدر نزدیک شده‌ام به رویاها و آرزو‌ها. امّا این نزدیکی شاید به سبب این باشد که من از دیوار مقابل‌م بالا رفته‌ام. حالا لبه‌ی پرت‌گاه‌م. به سوی خوش‌بختی را نمی‌دانم. همه‌چیز شبیه تهِ فیلم‌های ایرانی دارد به خوشی میل می‌کند و این مرا می‌ترساند. تعارف ندارم، من آدم بدبینی هستم. و حالا همه‌چیز به شدّت مشکوک می‌نماید. امّا چه باید کرد، چشم‌ها را بست و پرید؟ از این ارتفاع؟ به کدامین سو؟ پاهای‌م می‌لرزد. قلب‌م امّا نه. قلب‌م می‌لرزد. پاهای‌م امّا نه. نمی‌دانم. دستان‌م. دستان‌م. دستان‌م همیشه می‌لرزد. همیشه می‌لغزد بر کاغذ. یادت هست؟ یادم تو را فراموش. فراموش نکرده‌ام. نمی‌توانم. اَه فراموش‌ش کن. نمی‌توانم. فراموش‌ش کن. نمی‌توانم. فراموش کردن را فراموش کن. چشمان‌م می‌سوزد. قلب امّا نه. خسته‌ام، حالا لبه‌ی پرت‌گاه خوشی و بدی‌ام، امّا هیچ‌چیز که این چنین تمییز داده و مشخص نیست. دیوار زیر پای‌م می‌ریزد، آب می‌رود، آب می‌شود، رود می‌شود، دریا می‌شود، خوبی و بدی در هم می‌آمیزند. من شنا بلد نیستم.
 


الف.

 سلام.

  هرکاری رو که دوست داشته باشی، اعتیاد خودش رو داره، پنج-شیش سال قبل اعتیاد قایق کاغذی ساختن گرفتم، اون هم به شدّت خیلی زیادی. همیشه دست‌م می‌جنبید. ناراحت که می‌شدم قایق درست می‌کردم، خوشحال که می‌شدم قایق درست می‌کردم، گریه می‌کردم و قایق درست می‌کردم، می‌خندیدم و قایق درست می‌کردم، هی قایق، قایق، قایق. اون‌قدر قایق درست می‌کردم که هم‌کلاسی‌هام می‌گفتن من توی قایقا شنا می‌کنم.

  یه روزی، پینت ویندوز رو باز کردم و شروع کردم به کشیدن. خیلی جذّاب بود. خیلی آروم‌م می‌کرد. بعدتر رفتم سراغ اسکچ پدِ ویندوزِ تن. شده بودم مثلِ قبل، توی خوشحالیا، ناراحتیا، عصبانیتا و. اسکچ می‌کشیدم.

وقتی داشتم اسکچامو به ف.میم نشون می‌دادم، دیدم شروع کرد برای دونه دونه‌شون قصّه گفتن. اون‌جا بود که ایده‌ی شکل‌گیری این کتاب پیش اومد. در واقع غریب‌عجیبه‌گی مدیون ذهنِ زیبایِ ف.میمه.

توی این کتاب اسکچ‌ها رو به ترتیب زمانی قرار دادیم و چون کم، باارزشه داستانای ف.میم رو توی یکی دو جمله برای هر اسکچ خلاصه کردیم.

 و حالا نتیجه‌ای رو می‌بینید که خیلی دوست‌ش داریم. آماده و مهیا برای دیدن. غریب‌عجیبه‌گی‌ رو از این لینک دانلودش کنین و از دیدن‌ش لذت ببرید:

دریافت غریب‌عجیبه‌گی

نسخه‌ی الکترونیکِ کتاب رایگانه، اما اگه دوست داشتین ما رو حمایت کنین از این‌جا برامون هر مبلغی که خواستین واریز کنین:

https://idpay.ir/mimajil

و خبر به‌تر این که می‌تونین به راحتی نسخه‌ی چاپیِ کتاب‌مون رو سفارش بدین تا به همراه دو تا هدیه‌ براتون بفرستیم‌ش. این هم از لینک خرید:

https://idpay.ir/mimajilpost/shop

 برای خرید نسخه‌ی چاپی کتاب، یادتون نره اطلاعاتتون رو دقیق‌ وارد کنید و اگر خواستید اسم کسی که دوست دارید کتاب براش امضا بشه رو هم برامون بفرستید. 

ما جز حمایت شما دلگرمی‌ای نداریم، لطف کنین و ما رو توی صفحات مجازی‌تون، به دیگران معرفی کنین. لبخند شما امید ماست.

تقدیم به ف.میم، یادِ عمو شلبیِ عزیز و تمام کسانی که ما رو خواسته و ناخواسته در ساخت این دنیای غریب‌عجیب کمک کردن.

میماجیل، بهار ۹۸




(اوّلین انیمیت‌م برای اوّلین کتاب‌م!)

(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)

الف.

 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.

مضحک‌ترین اتّفاقِ زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار بود پست بعدی‌م منتشر شدن کتاب‌م باشد، قرار بود به اصفهان بروم و زیباترین‌ها را برای آن که دوست‌ش دارم به ارمغان بیاورم، روزهای کار در کافه فرشته‌گان رامسر را، دعواهای من با خانم احتشام، خسته‌گی، اشک‌ها، متلک‌ها، گوساله خوانده‌ شدن. حالا که تمام این‌ها را به یاد می‌آرم، حس عبث و بی‌هوده بودنی مرا فرا می‌گیرد که کاش حداقل یک کار درست انجام می‌شد. تاریخ زنده‌گیِ من هم این‌گونه رقم خورده. بی‌هیچ تلاش تامی. بی‌هیچ به پایان رساندنِ‌ درستی. بی‌هیچ. بی‌هیچ. تاریخِ زنده‌گی‌م بی‌هیچ رقم خورده. رقمی که خورانده‌ام‌ش به تاریخ زنده‌گی‌م. و حالا موزیکی از Evgeny Grinko گوش می‌دهم و عبثِ خورانده‌گی‌م به تاریخ زنده‌گی‌م را برای‌تان می‌نویسم، چرا که راحت‌تر است از درست خوراندن.

 ناتمام.


الف.

 سلام.

  نمی‌توانم تصوّری داشته باشم از این که اگر سرگذشت تا به ام‌روزم را برای منِ پارسال‌م تعریف می‌کردید چه واکنشی نشان می‌داد. راست‌ش به غایت غریب‌ست. و زنده‌گی مگر هم‌این تجربه کردن‌ها نیست؟ هم‌این که نمی‌توانم برای سالِ بعدم تصوّری داشته باشم مگر هیجان‌انگیزش نمی‌کند؟ راست‌ش قضیه این‌جاست که من نمی‌دانم چه می‌خواهم بکنم. درگیر این بی‌هدفیِ مزمن شده‌ام. خسته شده‌ام. از کار دوّم هم درآمده‌ام. بی‌پول. بی‌هدفِ درست و معیّن. دور از خانواده. در شهر غریب. بی‌ هم‌خانه. شرحِ ساده‌ی من از خودم. چه می‌توان گفت. در مورد خودم گیج‌م. و در مورد رابطه‌ام. نمی‌دانم از کجا به کجا کشانده‌ام‌ش و نمی‌دانم حالا در این‌جا باید چه بکنم. حالا با خودم فکر کردم که اگر کل جهان شکل یک علامت سؤال بود دور از تعجّب نبود، امّا از آن‌جایی که علامت سؤال بعد از شکل‌گیریِ جهان اختراع شده، شاید جالب‌تر باشد که دنیا شکل علامت تعجّب باشد! وقتی می‌افتم به چرت و پرت گفتن دیگر خودم نمی‌توانم خودم را از آن بیرون بکشم. دیگر نمی‌دانم چه بگویم. زنده‌گی خیلی شیرین و دوست داشتنی‌ست. این‌جا گاهی باران می‌بارد. باران را دوست دارم. هر روز بیش‌تر از دی‌روز از زنده‌گی‌م خوش‌حال و شاد هستم و لذّتی که در هر روز تجربه می‌کنم به حدّی زیاد است که گاهی فکر می‌کنم در رویا هستم. و باز چیزشعر می‌گویم به خودم و حالِ بدم و روزگارم می‌خندم و شما می‌توانید این متن را نخوانید. اگر که از آخر به اوّل می‌خوانید!


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جدیدترین اخبار از دنیای فوتبال خدمات باغبانی در منزل صورت جلسات انجمن اولیا و مربیان ترجمه آهنگ های ترکی قفل های هوشمند مدل های مختلف مانتو و خرید مانتو مواد مخدر مجله آموزشی یکتا بهــارخواب